کار یک روز و دو روز و ده روز و صد روز نیست. عمری است که چشم های نگران دل بی تاب، بر بالای قله ای نشسته؛ که طلوع خورشیدش را نظاره گر باشد. عمری است که کار دل با «تو» گره خورده است. عمری است که قصه ی غصه ی ناتمام دل، بر بلندای مأذنه ی تنهایی اش فریاد می شود. عمری است که خویشتن را، در نقطه ی عطف زندگی نگه داشته... کار یک روز و دو روز و ده روز و صد روز نیست. عمری است...